×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

education

marriage

× the clock ticks, the minute fly and in your high speed life, your days seem like an endless race to catch a rapidly moving train, thats pulling out of the station and leaving you behind.
×

آدرس وبلاگ من

edu-edj.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/calculator

The two brothers

This is a story about two brothers named James and Henry. One was a very good boy. His name was James. He always made his mother very happy. His clothes were always clean. And he always washed his hands before he ate his dinner.

اين داستاني درباره‌ي دو برادر به نام‌هاي جيمز و هنري است. يكي از آن‌ها پسر خيلي خوبي بود. نامش جيمز بود. او هميشه مادرش را خوشحال مي‌كرد. لباس‌هايش هميشه تميز بودند. و هميشه قبل از غذا دست‌هايش را مي‌شست.

The other boy was Henry. He was a naughty boy. He did not close the doors. He kicked the chairs in the house. When his mother asked him to help her, he did not want to. Sometimes he took cakes from the cupboard and ate them. He liked to play in the street. He always made his mother very angry.

پسر ديگر هنري بود. او پسر شيطوني بود. در رو نمي‌بست. با لگد به صندلي‌هاي خانه مي‌زد. وقتي مادرش از او تقاضاي كمك مي‌كرد، او انجام نمي‌داد. بعضي وقت‌ها از كابينت كيك برمي‌داشت و مي‌خورد. بازي در خيابان را دوست داشت. هميشه مادرش را عصباني مي‌كرد.

One day the school was not open. The two boys went to the park to play. Their mother gave them some money and told them to buy their lunch with their money. They took a ball with them. Before going to the park they stopped to buy lunch. James bought a sandwich with is money but Henry bought a large packet of sweets and ate them all.

يك روز كه مدرسه بسته بود. دو پسر براي بازي به پارك رفتند. مادرشان به ‌آن‌ها مقداري پول داد و گفت كه ناهارشان را با پولشان بخرند. آن‌ها يك توپ با خودشان برداشتند. قبل از رفتن به پارك براي خريد ناهار ايستادند. جيمز با پولش يك ساندويچ خريد اما هنري يك پاكت بزرگ از شيريني خريد و همه را خورد.

After lunch the two boys played in the park with their ball. Then Henry wanted to go home because he was feeling sick. He had eaten so many sweets. When they got home his mother put him in bed without any dinner and told him that it was wrong to eat sweets for lunch. 

بعد از ناهار پسرها در پارك با توپشان بازي كردند. سپس هنري خواست به خونه بره براي اينكه احساس مريضي مي‌كرد. شيريني‌هاي خيلي زيادي خورده بود. وقتي رفتند خونه مادرش بدون هيچ شامي به رختخواب فرستاد و به او گفت كه خوردن شيريني براي ناهار اشتباه بود.

سه شنبه 11 اسفند 1388 - 7:12:14 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد

آخرین مطالب


روش هایی برای افزایش انرژی و تحرک در زندگی


پاک کردن برنامه هایی که پاک نمیشوند


این فقط یه داستان هستش


شوخی با خانوما


روشهای آگاهی از زمان بارداری


نحوه رويش موي صورت آقايان


مراقبت‌های بعد از جراحی بینی


مهارت زندگی


سلامت خود را نشویید


روانشناسی رابطه مبهم و راز آلود با دیگران


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

157883 بازدید

23 بازدید امروز

34 بازدید دیروز

381 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements