×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

education

marriage

× the clock ticks, the minute fly and in your high speed life, your days seem like an endless race to catch a rapidly moving train, thats pulling out of the station and leaving you behind.
×

آدرس وبلاگ من

edu-edj.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/calculator

گاوچران

A cowboy rode into town and stopped at a saloon for a drink. Unfortunately, the locals always had a habit of picking on strangers. When he finished his drink, he found his horse had been stolen.
He went back into the bar, handily flipped his gun into the air, caught it above his head without even looking and fired a shot into the ceiling.  "Which one of you sidewinders stole my horse?!?!? " he yelled with surprising forcefulness. No one answered.  "Alright, I�m gonna have another beer, and if my horse ain�t back outside by the time I finish, I�m gonna do what I dun in Texas! And I don�t like to have to do what I dun in Texas! �. Some of the locals shifted restlessly. The man, true to his word, had another beer, walked outside, and his horse had been returned to the post. He saddled up and started to ride out of town. The bartender wandered out of the bar and asked, �Say partner, before you go... what happened in Texas?� The cowboy turned back and said, �I had to walk home.�

گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی، کنار یک مهمان‌خانه ایستاد. بدبختانه، کسانی که در آن شهر زندگی می‌کردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبه‌ها می‌گذاشتند. وقتی او (گاوچران) نوشیدنی‌اش را تمام کرد، متوجه شد که اسبش دزدیده شده است.
او به کافه برگشت، و ماهرانه اسلحه‌اش را در آورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یه گلوله شلیک کرد. او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد: �کدام یک از شما آدم‌های بد اسب منو دزدیده؟!؟!�  کسی پاسخی نداد. �بسیار خوب، من یک آب جو دیگه میخورم، و تا وقتی آن را تمام می‌کنم اسبم برنگردد، کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام می‌دهم! و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!� بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن. آن مرد، بر طبق حرفش، آب جو دیگری نوشید، بیرون رفت، و اسبش به سرجایش برگشته بود. اسبش رو زین کرد و به سمت خارج از شهر رفت. کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید: هی رفیق قبل از اینکه بری بگو، در تگزاس چه اتفاقی افتاد؟ گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم برم خونه.

چهارشنبه 16 دی 1388 - 11:33:27 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد

آخرین مطالب


روش هایی برای افزایش انرژی و تحرک در زندگی


پاک کردن برنامه هایی که پاک نمیشوند


این فقط یه داستان هستش


شوخی با خانوما


روشهای آگاهی از زمان بارداری


نحوه رويش موي صورت آقايان


مراقبت‌های بعد از جراحی بینی


مهارت زندگی


سلامت خود را نشویید


روانشناسی رابطه مبهم و راز آلود با دیگران


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

157457 بازدید

3 بازدید امروز

7 بازدید دیروز

227 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements